داستانهای جالب زندگی امام کاظم (ع)
موسی بن جعفر در سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هجری قمری هنگامی که امام صادق (ع) و همسرش حمیده از حج بازمی گشتند، در منطقه ابواء به دنیا آمد. برخی مکان ولادت ایشان را مدینه دانسته اند. درباره تاریخ ولادت امام کاظم(ع) اختلاف است؛ طبری ولادت ایشان را در ذی الحجه و طبرسی آن را در ۷ صفر دانسته است. مادر ایشان حضرت حمیده کنیزی از اهل مغرب یا اندلس(اسپانیا) بوده است و نام پدر حمیده را صاعد مغربی (بربری) گفته اند. برادران دیگر امام از این بانو اسحاق و محمد دیباج بوده اند. امام موسی کاظم(ع) هنوز کودک بود که فقهای مشهور مثل ابو حنیفه از او مسئله می پرسیدند و کسب علم می کردند.
داستان حیرت انگیز از امام در شش سالگى
صفوان بن مهران حکایت کند:
روزى امام جعفر صادق علیه السلام دستور داد، شترى را که همیشه بر آن سوار مى شد، آماده کنم .
همین که شتر را آماده کردم و جلوى منزل آوردم ، حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام که در سنین شش سالگى بود، با عجله و شتاب از منزل خارج شد و در حالى که یک روپوش ایمنى روى شانه هاى خود انداخته بود، کنار شتر آمد و بر آن سوار شد و با سرعت حرکت کرد.
خواستم مانع حرکت او شوم ؛ ولى نتوانستم و از نظرم ناپدید گشت ، با خود گفتم : اگر مولایم ، حضرت صادق سؤال نماید که فرزندش موسى و نیز شتر چه شد؟ چه بگویم .
مدّت کوتاهى در این افکار غوطه ور بودم ، که ناگهان متوجّه شدم شتر جلوى منزل حضرت ، روى زمین قرار گرفت و از تمام بدنش عرق سرازیر بود، آن گاه حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام از آن فرود آمد و سریع وارد منزل شد.
در همین حال ، خادم امام صادق علیه السلام از منزل بیرون آمد و اظهار داشت : اى صفوان ! مولایت فرمود: جُل و پلاس شتر را بردار و آن را در جایگاه خودش بِبَر.
با خود گفتم : الحمدللّه ، امیدوارم امام صادق علیه السلام از سوار شدن بر شتر منصرف شده باشد، همین طور که با خود مى اندیشیدم ناگهان مولایم از منزل بیرون آمد و فرمود: اى صفوان ! ناراحت نباش ، مقصود این بود که شتر براى فرزندم موسى آماده شود؛ و سپس افزود: آیا مى دانى او در این مدّت کوتاه کجا رفت ؟
در جواب اظهار داشتم : سوگند به خداى یکتا، هیچ نمى دانم و خبر ندارم .
فرمود: همانا مسیرى را که ذوالقرنین در مدّت زمانى طولانى پیمود، فرزندم موسى آن را در زمانى کوتاه طى کرد؛ و بلکه چندین برابر آن را در همین مدّت کوتاه پیمود و سلام مرا به تمام دوستان و شیعیانمان رسانید و سپس مراجعت نمود؛ و هم اکنون چنانچه مایل هستى ، نزد او برو تا تمام جریان را برایت تعریف نماید.
بعد از آن داخل منزل رفتم و چون خدمت حضرت موسى کاظم علیه السلام وارد شدم ، دیدم حضرت نشسته و مقدارى میوه تازه که میوه آن فصل نبود و مشابه آن هم یافت نمى شد، جلویش قرار داشت ، وقتى متوجّه من شد فرمود:
اى صفوان ! هنگامى که سوار شتر شدم ، با خود گفتى : اگر مولایم امام صادق علیه السلام از فرزندش جویا شود، چه پاسخ دهم ؟
و خواستى مانع حرکت من شوى ؛ لیکن نتوانستى و در همان افکار سرگردان بودى ، که بازگشتم و از شتر پائین آمدم ؛ و آن هنگام تو با خود گفتى : الحمدللّه ، و سپس پدرم از منزل بیرون شد و فرمود:
اى صفوان ! ناراحت مباش ، آیا فهمیدى فرزندم موسى در این زمان کوتاه کجا رفت و برگشت ؛ و تو گفتى نمى دانم .
بعد از آن ، پدرم فرمود: فرزندم موسى در این زمان کوتاه چند برابر آنچه را که ذوالقرنین در آن زمان طولانى پیموده بود، پیمود، و اگر مایل هستى وارد شو تا فرزندم تو را در جریان امر قرار دهد.
صفوان گوید: با شنیدن این سخنان حیرت انگیز به سجده افتادم و سپس گفتم : اى مولاى من ! این میوه هائى که در حضور شما است ، از کجا آمده ، چون الا ن فصل آن ها نیست ، آیا این میوه ها فقط مخصوص شما مى باشد، یا من هم مى توانم از آن ها استفاده کنم ؟
فرمود: به منزل مراجعت کن ، سهم تو نیز فرستاده خواهد شد.
صفوان افزود: چون به منزل آمدم و نماز ظهر و عصر را خواندم حضرت طبقى از آن میوه ها را برایم فرستاد و آورنده گفت : مولایت سلام مى رساند و مى فرماید: تو دوست و شیعه ما هستى و در خوراکى هاى ما سهیم خواهى بود.
در باب زندگی خانوادگی امام کاظم علیه السلام
یکى از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام ، به نام یعقوب سرّاج حکایت کند:
روزى به قصد ملاقات و زیارت مولایم ، حضرت صادق آل محمّد علیهم السلام به منزل ایشان رفتم ، هنگامى که وارد شدم ، دیدم که آن امام بزرگوار کنار گهواره شیرخوارش ، حضرت ابوالحسن موسى کاظم علیه السلام ایستاده ؛ و جهت دل گرم کردن و آرام نمودن نوزاد، با او سخن مى گوید.
مدّت زیادى بدین منوال طول کشید؛ و همچنان من در گوشه اى نشسته و نظاره گر آن ها بودم تا آن که سخن راز امام با نور دیده اش علیه السلام به پایان رسید.
آن گاه من از جاى خود برخاستم و به سمت آن امام مهربان رفتم ، همین که نزدیک آن حضرت قرار گرفتم ، فرمود: آن نوزاد، بعد از من ، مولایت خواهد بود، نزد او برو و سلام کن .
پس اطاعت کردم و نزدیک آن نوزاد و نور الهى رفتم و سلام کردم ، با این که او کودکى شیرخواره در گهواره بود، خیلى زیبا و با بیانى شیوا جواب سلام مرا داد.
و سپس به من خطاب نمود و اظهار داشت : حرکت کن و به سوى منزل خود روانه شو و آن نام زشت و نامناسبى را که دیروز براى دخترت برگزیده اى تغییر بده ، چون خداوند متعال صاحب چنین نام و اسمى را دشمن داشته و غضب دارد و او مورد رحمت الهى قرار نخواهد گرفت .
یعقوب سرّاج در ادامه گوید:
یک روز قبل از آن که خدمت حضرت برسم ، خداوند متعال دخترى به من عطا کرده بود، که نام او را حُمیراء نهاده بودیم ؛ و کسى هم آن حضرت را از این موضوع آگاه نکرده بود؛ و با این که آن حضرت ، طفلى شیرخوار در گهواره بود، به خوبى از درون مسائل خانوادگى ما آگاه بود.
و بعد از آن که چنین علم غیبى از آن طفل معصوم آشکار گشت و مرا در تغییر و انتخاب اسم مناسبى براى دخترم نصیحت فرمود، امام جعفر صادق علیه السلام مرا مورد خطاب قرار داده و اظهار نمود: اى سرّاج ! دستور و پیشنهاد مولایت را عمل کن ، که موجب سعادت و خوشبختى شما خواهد بود.
یعقوب گوید: من نیز اطاعت امر کردم و نام دخترم را به نام مناسبى تغییر دادم .
محافظت کردن شیرها از امام کاظم علیه السلام
حمید طوسی نقل می کند: هارون الرشید مرا احضار کرد و دستور داد که به زندان بروم و موسی بن جعفر را به قتل برسانم. هنگامی که به زندان رسیدم وقت نماز بود و موسی بن جعفر به نماز مشغول بود و یک شیر در جانب راست و شیری دیگر در جانب چپ او ایستاده بود، با دیدن این صحنه وحشت کردم و بازگشتم. و آنچه را که دیده بودم برای هارون بازگفتم. هارون چند نفر از معتمدان را همراه من فرستاد تا صحت گفته من به وی ثابت شود. چون به زندان واردی شدیم، دوباره همان شیرها را دیدیم. بازگشتیم و به هارون خبر دادیم. هارون الرشید سوگند یاد کدر که اگر آنچه را که مشاهده کرده ایم برای کسی بازگو کنیم ما را به قتل می رساند. به همین دلیل تا زمانی که هارون زنده بود کسی را از ین واقعه خبردار نکردیم. (اکبرپور، 1381: 61)
در باب فروتنی امام کاظم علیه السلام
امام کاظم علیه السلام به مردی سیاه پوست و زشت رو رسید. بر او سلام کرد و نزدش فرود آمد و مدتی با وی گفت وگو کرد. سپس فرمود که اگر حاجتی برای وی پیش بیاید آن را برآورده می کند. در این هنگام شخصی گفت: سرورم شما با منزلتی که دارید نزد این مرد می آیید و از نیازهایش سؤال می کنید؛ در حالی که او به شما محتاج تر است؟ امام فرمود: او بنده ای از بندگان خداست که بنابر حکم قرآن، برادر ماست و در زمین حرکت می کند. با او از یک پدر هستیم. شاید روزگار ما را نیازمند او کند و پس از آنکه بر او بالیدیم، ما را در برابر خود متواضع ببیند. (صالحی، 1381: 36)