به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعد نیوز به نقل از همشهری، دولاب را دارالمؤمنین تهران مینامند. این عنوان از همان زمان که دروازههای تهران را بنا نهادند با مزین کردن نام الله بر منارههای دروازه دولاب تا امروز که بر روی تابلویی به مسافران و رهگذران به این محله بهعنوان محله مؤمنان خوشآمد میگوید برازنده این محله بوده و خواهد بود.
اگر از خیابان 17 شهریور وارد محله شوید تابلو «به محله دارالمؤمنین خوش آمدید» را خواهید دید. این عنوان را به دلیل سبک زندگی دولابیها برای این محله انتخاب کردهاند. مرور تاریخ این محله ما را با مردمانی آشنا میکند که زندگی خود را بر پایه اصول و فرع دین بنا نهادهاند. فقط کافی است در جایجای دولاب قدم بگذارید تا این رفتار و منش اهالی را به چشم ببینید.
سیدتقی هاشمی دولابی از پیرمردان خوشنام و معتمد محله، در باره زندگی اهالی قدیم روستای دولاب میگوید: «کشاورزان دولابی رو بهقبله میایستادند و با ذکر نام خدا از خانه خارج میشدند. رسم بود هر دانهای که کاشته میشد با ذکر و نام خدا همراه باشد.
امکان نداشت ترازو را به نفع خودشان سنگین کنند و همیشه ترازو به نفع مشتری سنگین بود. کاسبان بسیار باانصاف بودند و دست رد بر سینه نیازمندان نمیزدند. این رفتار همچنان در دولاب وجود دارد»
هاشمی میگوید: «ما اهالی باور داریم که محلهمان همیشه از بلایا در امان بوده و خواهد بود و این را به دلیل رفتار نیک مردمانش میدانیم. رفتار مومنانه و تقید مذهبی دولابیها به قدری شهره بود که از سایر محلههای تهران از محله دولاب برای فرزندانشان دایه انتخاب میکردند.»
در دوران کشف حجاب، حکومت پهلوی نتوانست حجاب از سر زنان دولابی بردارد. هاشمی میگوید: «ما دولابیها قصه پیرزنی را که در کوچههای محله دور میزد و میگفت: «تی برار ... تی برار...» را فراموش نمیکنیم. «تیبرار» یعنی برادر. این به زنان دیگر هشدار میداد که یک آجان در محله است و زنان گوشبهزنگ باشند.
با شنیدن این عبارت زنان از خانه خارج نمیشدند. زنان دولابی با روشهای خاصی با قانون کشف حجاب مبارزه میکردند. وقتی فرح میخواست بوستانی را در دولاب افتتاح کند چادر سر کرد؛ چرا که آوازه ایمان و مذهبی بودن مردم دولاب به دستگاه پهلوی هم رسیده بود.»
خاندانهای معروفی در این محله قدیمی ساکن بودند که اغلب از سادات بودند. آنها آنقدر از احترام و جایگاه خاصی برخوردار بودند که اهالی برای حل اختلاف و مشکلات حتماً نزد آنها میرفتند؛ مثل خاندان سید موسوی. زمانی که آقا سید، بزرگ خاندان موسوی، دست به دعا میشد، حتما باران میبارید.