گاهی
بهترین
شعرهای دنیا هم
نمی تواند
اندوهِ چشمان زنی را بکاهد
زن ،
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمی خواهد
او مردی می خواهد
که چشمانش را بفهمد
آنگاه که اندوهگین شد
با دستش به
سینه اش اشاره کند
و بگوید:
اینجا سرزمین توست…
****
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است
****
چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست
در مقامی که همان حال محالیست که هست
****
چشم هایت را می بوسم
می دانم
هیچ کس
هیچ گاه
در هیچ لحظه ای از آفرینش
آنچه را که من
در گرگ و میش نگاه تو دیدم
نخواهد دید
****
کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که
تو چشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این تشنه جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند
ای غنچه رنگین پر پر
من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
****
چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید
بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید
ای چشم همه چشم به چشمت روشن
چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
****
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازد
****
چشم هایت دو گوی جادو
دست بر آنها بگذار
بردار
تا آینده را ببینم:
در عمیق ترین قهوه ای چشمانت
مردی به من لبخند می زند
که از من جوانتر است
حتی با موهای سپیدش
****
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می بینم
کمین از گوشه ای کرده ست و تیر اندر کمان دارد
****
از غم که چشم های تو لبریز می شود
انگار فصل ها همه پاییز می شود
تلفیق چشم شیر و غزال است چشم تو
چون با غرور و عشق گلاویز می شود
****
در هر نگهت مستی صد جام شرابست
چشمان تو میخانه دل های خراب است
زد شعله به جان چشم فریبای تو هر چند
برق نگهت زود گذر همچو شهاب است
****
گفت:
چشم هاىِ تو
مرا به این روز انداخت
این نگاهِ تو کارِ مرا به اینجا کشاند
تاب و تحملِ نگاه هاى تو را نداشتم
نمى دیدى که چشم
بر زمین مى دوختم؟
گفتم :
در چشم هاىِ من دقیق تر نگاه کن
جز تو هیچ چیزى در آن نیست…
****
چشم های تو،
زیباترین چشم هایی است
که آدم می تواند ببیند
و نگاهت همه ی آفتاب های
یک کهکشان است؛
سپیده دم همه ستاره هاست.
لبان تو، آیینه یی است که از ظرافت
روحت حرف می زند
و روحت روح وقار و متانت است
****
کاشف الکل اگر رازیست بانو بى گمان
کاشف ِمستىِ چشمانِ شما من بوده ام
****
زیبا…
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشای ام
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا…
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم…
****
تو، همه رازِ جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محوِ تماشایِ نگاهت
****
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازد
****
من دل به دل سیاه مستت دادم
خورشید به چشم شب پرستت دادم
گفتی که سراب را به تصویر بکش
خندیدم وآیینه به دستت دادم
****
در چشم تو خیره چشم آهو
در چشم منی و غایب از چشم
زآن چشم همی کنم به هر سو
صد چشمه ز چشم من گشاید
چون چشم برافکنم بر آن رو
چشمم بستی به زلف دلبند
هوشم بردی به چشم جادو
هر شب چو چراغ چشم دارم
تا چشم من و چراغ من کو
این چشم و دهان و گردن و گوش
چشمت مرساد و دست و بازو
مه گر چه به چشم خلق زیباست
تو خوبتری به چشم و ابرو
با این همه چشم زنگی شب
چشم سیه تو راست هندو
سعدی به دو چشم تو که دارد
چشمی و هزار دانه لولو
****
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز به کاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگاری بوده است
****
چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید
بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید
ای چشم همه چشم به چشمت روشن
چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
****
گویی دو چشم جادوی عابدفریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را
****