قفقاز منطقه ایست مابین دریای خزر و دریای سیاه که به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده است. بخش شمالی را جمهوریهای خودمختاری تشکیل میدهند که تماماً در قلمرو روسیه قرار دارند اما مهمترین بخش قفقاز یعنی بخش جنوبی آن متشکل از سه جمهوری مستقل آذربایجان، ارمنستان و گرجستان میباشد. یکی از معضلات تاریخی این منطقه که تا به امروز لاینحل مانده است مساله مناقشات مرزیست. این مناقشات به نوبة خود ریشه در عواملی چند دارد که از جمله مهمترین آنها مرزبندیهای تحمیلی و فرمایشیست. مشاهده و بررسی جغرافیای قومی قفقاز به خوبی نشان میدهد تقریباً ایجاد مرزبندیهای قومی در این ناحیه پدیدهای زیانبار و محکوم به شکست بوده است زیرا مرزهای فعلی سنخیت زیادی با ساختار قومی قفقاز ندارند و هویت بسیاری از اقلیتهای قومی این ناحیه توسط دولت ملتهای سه گانه قفقاز در معرض تهدید و در آستانة نابودی قرار گرفته اند. دکتر سیروان خسرو زاده پژوهشگر تاریخ و دارای مدرک دکترای تاریخ از دانشگاه پیام نور تهران طی یادداشتی اختصاصی برای ساعد نیوز به بررسی، ریشه های قومی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی و ژئوپلتیکی بحران قراباغ پرداخته است. دکتر خسروزاده تحقیق های ارزنده ای را درباره تاریخ منطقه قفقاز منتشر ساخته است:
پراکندگی قومی، مرزبندیهای سیاسی در قفقاز جنوبی را با چالش مواجه ساخته است. ناگفته پیداست یکی از مهمترینِ این چالشها مسالة قره باغ است. در رابطه با مساله قره باغ متخصصان و صاحبنظران بیشماری به اظهار نظر پرداختهاند و مقالات و کتابهای بیشمار به زبانهای مختلف نوشته شده است بنابراین هر آنچه گفته شود چیزی جز تکرار مکررات نخواهد بود. از اینرو در این نوشتار صرفاً تلاش میشود به زبانی بسیار ساده پیچیدگی مسالة قره باغ برای مخاطبان این نوشتار روشن گردد زیرا تا زمانی که پیچیدگی جغرافیایی مساله روشن نشود، اهمیت این بحران غیرقابل درک خواهد بود.
مساله قره باغ
تقریباً از واپسین دهههای قرن نوزدهم اندیشههای سیاسی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم به تدریج به قفقاز راه پیدا کرد و ارامنه و آذربایجانیها و گرجیها را که قرنها در کنار همدیگر زندگی کرده بودند تحت تاثیر قرار داد. برخورد ارامنه و آذربایجانیها در سال 1905 در قفقاز برآیند فرایندی بود که از مدتی قبل آغاز شده بود. این نقطه عطف شوم منشاء بسیاری از دشمنیها و درگیریهای بعدی میان طرفین شد. جنگ جهانی اول در حالی در سال 1914 شروع میشد که ارمنیان در حال همکاری با متفقین بودند و آذربایجانیها دل در گرو پیشروی عثمانی در قفقاز داشتند. بر اثر چنین جبههگیریهای متضاد و پیشینة پرتنشی بود که در سال 1918 ارامنه و آذربایجانیها در باکو و در جریان دو واقعه جنگی کشتارهایی عظیم از هم کردند. در ماه مه همین سال جمهوریهای سه گانه آذربایجان، ارمنستان و گرجستان اعلام وجود کردند و طبیعتاً از جمله نخستین اولویتهای جمهوریهای تازه تاسیس بسط اقتدار خود در قلمروهای مورد نظرشان بود. چنین بود که ناحیة قره باغ مورد کشمکش آذربایجان و ارمنستان قرار گرفت. انگلیسیها که در فاصله زمانی 1918-1920 در قفقاز حضور داشتند با واگذاری قره باغ به آذربایجانیها تلاش کردند غائله را موقتاً بخوابانند. آنان ارمنیان را با این وعده که سرنوشت سیاسی آنان و سرزمینشان در کنفرانس صلح پاریس مشخص خواهد شد آرام کردند. به دنبال خروج انگلیسیها از قفقاز بلشویکها در حالی قدم به قفقاز گذاشتند که توان دفاعی آذربایجان و ارمنستان تماماً درگیر بحران قره باغ شده بود و چنین بود که بدون هیچ مقاومتی جمهوری مساوات آذربایجان بدست ارتش سرخ شوروی سرنگون شد و ارمنستان و گرجستان هم بتدریج به سرنوشت آذربایجان دچار شدند.
اینک جمهوریهای سوسیالیستی آذربایجان و ارمنستان از مسکو انتظار داشتند بحران قرهباغ را حل و فصل نماید. اما حکومت شوروی هم هیچ راه حل قطعی برای حل این بحران نداشت و این مساله همچون آتش زیر خاکستر تا اواخر حکومت شوروی ادامه یافت. در سال 1988 ارامنه انضمام قراباغ به جمهوری ارمنستان را اعلام کردند و طولی نکشید ارتش ارمنستان قرهباغ کوهستانی را که جمعیت آن اکثراً ارمنی بود تصرف کرد و جمعیت زیادی از مسلمانان ساکن در محدوده واقع در حدفاصل ارمنستان تا قرهباغ که متشکل از کُردها و آذربایجانیهای شیعه بودند چارهای جز ترک این منطقه و آواره شدن به آذربایجان ندیدند. از این زمان تا هفته های اخیر که این دو جمهوری مجدداً رودرروی هم قرار گرفتهاند، ارمنستان مناطق متصرفی را در اختیار گرفته است. آنچه آمد مختصری از پیشینة تاریخی مساله قره باغ بود اما بحث اصلی نوشتار حاضر پیچیدگی بحران قره باغ و لاینحل بودن آن است که تلاش میشود حتی الامکان تشریح گردد. برای فهم پیچیدگی مساله بایستی نقشة ذیل را مورد توجه قرار داد.
در این نقشه جمهوری آذربایجان در سمت راست و جمهوری ارمنستان در سمت چپ قابل مشاهدهاند. در میان این دو جمهوری دو ناحیة کوچک وجود دارند: نخست ناحیهای که زمانی به کردستان سرخ (1323-1929) موسوم بود و لاچین مرکز آن بود. جمعیت این ناحیه تقریباً بطور کلی متشکل از کُرد و آذربایجانی و بنابراین مسلمان بود. دوم منطقة قراباغ است که در جنب کردستان سرخ سابق قرار دارد که بافت جمعیتی آن در سدههای گذشته بارها دگرگون شد و همزمان با فروپاشی حکومت شوروی اکثریت جمعیت آن را ارمنیان تشکیل میدادند. جمهوری ارمنستان برای دستیابی به منطقة قراباغ چارهای جز تصرف کردستان سرخ سابق که کاملاً غیر ارمنی بود را نداشت و جمهوری آذربایجان هم حتی اگر هیچ ادعایی نسبت به قراباغ کوهستانی نمیداشت باز هم برای تصرف منطقة غیر ارمنی کردستان سرخ چارهای جز تصرف و عبور از قراباغ ندارد. طبیعتاً بازندة اصلی بحران قراباغ جمهوری آذربایجانست زیرا نه تنها قراباغ را از دست داده بلکه حتی منطقه غربی آن را هم که به هیچوجه ارمنی نشین نبوده نیز از دست داده است. در عوض ارمنستان نه تنها قراباغ را بدست آورده بلکه سرزمین غیر ارمنی غرب آن را نیز که تماماً مسلمان بود بدست آورده و به دنبال آواره شدن ساکنان این نقطه، آزادانه میتواند ماهیت و هویت جدیدی برای آن در نظر بگیرد. البته باید خاطرنشان ساخت هنوز هیچ کشوری در دنیا اشغال یا تصرف این مناطق توسط ارمنستان را به رسمیت نشناخته و مناطق متصرفی همچنان قلمرو آذربایجان به شمار میآید. در چنین شرایطی سوال این است که راه حل این بحران چیست؟
بسیاری بر این عقیده اند که بحران قراباغ هیچ راهحلی ندارد. باتوجه به پیچیدگی قضیه اما بنظر میرسد تنها راه حل موجود که البته شاید هیچکدام از طرفین درگیر وقعی به آن نگذارند حل مساله با استفاده از الگوی نخجوان باشد. آنگونه که در نقشة ذیل مشاهده میشود خاک ارمنستان، آذربایجان را از نخجوان جدا کرده است و درواقع جمهوری خودمختار نخجوان هیچ ارتباط ارضی با خاک آذربایجان ندارد و عملاً منطقهای محصور و منزوی است. بر طبق این الگو میتوان تصور نمود قراباغ دقیقاً همچون نخجوان بصورت یک جمهوری خودمختار کوهستانی و وابسته به ارمنستان به موجودیت خود ادامه دهد و منطقة غربی آن یعنی کردستان سرخ سابق هم درست به همین شیوه در مابین قراباغ و ارمنستان بصورت خودمختار و وابسته به آذربایجان به حیات سیاسی خود ادامه دهد!
با توجه به آنچه درخصوص پیچیدگی مساله گفته شد هر کسی میتواند به دشواری حل و فصل این بحران پی ببرد و متاسفانه در چنین شرایطی روی آوردن طرفین به راهکار نظامی اگرچه سرانجام پایداری نخواهد داشت اما چندان هم جای حیرت و محل سرزنش نیست چرا که آنچنانکه گفته شد اصولاً تشکیل دولت ملت در قفقاز و تعریف مرزهای پایدار امری نادرست بود و قفقاز میبایست بصورت یک کنفدراسیون و با مشارکت کلیة اقوام و ملل ساکن در آن اداره میشد.