دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش را از کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلوده بهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمه نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگ هاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
حبیب یغمایی
****
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند
ناگهان می آید و در سینه می لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می کند
با من از این هم دلت بی اعتناتر خواست، باش
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می کند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می کند
اشک می فهمد غم ِ افتاده ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت ها فراوان می کند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بی درمان شان را مرگ درمان می کند
مژگان عباسلو
****
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
بابا طاهر
****
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفتخیام
****
رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز
که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز
کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی
ز خویش ناوک دلدوز حرص دور انداز
کمال الدین اسماعیل
****
چو خواهی ستایش پس مرگ تو
خرد باید ای نامور برگ تو
فردوسی
****
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
حافظ
****
خواب را گفته ای برادر مرگ
چو بخسبی همی زنی درِ مرگ
اوحدی مراغه ای
****
خوشا آن کس که پیش از مرگ میرد
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد
عطار نیشابوری
****
سخن گو سخن سخت پاکیزه راند
که مرگ به انبوه را جشن خواند
نظامی
****
هر هفته و مهی که به پیش آمد
بر پیشباز مرگ فرستادت
پروین اعتصامی
****
چرا از مرگ می ترسید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است...
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو، زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا از مرگ می ترسید!
فریدون مشیری
****
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتنِ خویش
بارویی پی افکندن
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد
حاشا، حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم
احمد شاملو
****
گورم را نخواهی یافت
ای ماه
ای َبدر خلاص
در سوسوی شَبدَر و
منقار مرغان بهار
و نخواهی یافت خاکسترم را
ای سپیده راز
که زخمها زدی
بر سینه ام
کُنجِ ویرانه هات
****
اما مرگ
آن قدر زیاد است
به همه می رسد
حتی به شاعری
که
از زندگی سخن می گفت
****
یک زخم است
تمام آن چه از تو دارم
مرگ بر التیامش
****
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازه ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
چاه یوسف جان را چرا فغان باشد
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
مولانا
****
تنها مانده ام
با جنازه ای روی دست
و مزاری چشم به راه
فردا
تیترِ روزنامه ها را بخوانید
کسی خودش را خاک کرد !
****
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زنده گان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرود ها را
زیرا که مرده گان این سال
عاشق ترین زنده گان بوده اند.
احمد شاملو
****
همین یک بار
ببین غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
خداوندا، به حق هرچه مردانند
ببین یک مرد می گرید …
چه بی رحمند صیادانِ مرگ، ای داد!
و فریادا، چه بیهوده است این فریاد
مهدی اخوان ثالث
****
چون زین قفس برستی در گلشن است مسکن.
چون این صدف شکستی، چون گوهر است مردن.
چون حق تو را بخواند سوی خودت کشاند.
چون جنت است رفتن، چون کوثر است مردن
مولانا
****
تا که بودیم ، نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن لحظه که افتاد و شکست
****
خواب دیدم خواب اینکه مرده ام
خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود
وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت
****
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
****
از غم دلدار زارم،
مرگ به زین زندگی
وز فراقش دل فگارم،
مرگ به زین زندگی
****